خودراشبی درآینه دیدم دلم گرفت
ازفکراینکه قدنکشیدم دلم گرفت
ازفکراینکه بال وپری داشتم ولی
بالاترازخودم نپریدم دلم گرفت
ازاینکه باتمام پس اندازعمرخود
حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت
کم کم به سطح آینه ام برف می نشست
دستی برآن سپیدکشیدم دلم گرفت
دنبال کودکی که درآن سوی برف بود
رفتم ولی به اونرسیدم دلم گرفت
شاعرکنارجوگذرعمردیدومن
خودراشبی ردآینه دیدم دلم گرفت
نظرات شما عزیزان: